جمعه، ۱۰ فروردین، ۱۴۰۳ | Friday, 29 March , 2024

یادی از ایرج کلانتری، منطقدان فقید ایرانی

نسخه قابل پرینت
کد خبر:45153
سه شنبه، ۲۲ مرداد، ۱۳۹۸ | 12:28

یادی از ایرج کلانتری، منطقدان فقید ایرانی

ایرج کلانتری، منطقدان سرشناس ایرانی‌تبار، ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ در ۷۲ سالگی در شیکاگو درگذشت.

به گزارش دیده بان علم ایران، وی پس از ۴۰ سال تحقیق و تدریس در دانشگاه ایلینوی غربی (WIU) و ۱۹ سال ریاست بخش ریاضیات و فلسفه آن دانشگاه اخیراً بازنشسته شده بود.

کلانتری محقق و مدرسی شایسته و صاحب دستاوردهای بسیار در حوزهٔ منطق ریاضی بود و تاثیر ماندگاری بر چند نسل از دانشجویان و بسیاری از همکاران خود داشته است.

ایرج کلانتری که متولد فروردین ماه ۱۳۲۶ در تهران بود در ۱۸ سالگی به آمریکا رفت و دوره کارشناسی را در ریاضیات و فیزیک در دانشگاه ویسکانسین در ریورفالز و دوره کارشناسی ارشد ریاضیات کاربردی و دکتری منطق ریاضی را در دانشگاه کرنل گذراند.

دکتر کلانتری در برگزاری همایش «منطق، جبر و حساب» (سال ۱۳۸۲) و کنفرانس «منطق پژوهشگاه دانش های بنیادی سال ۲۰۰۷» (۱۳۸۶) در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی مشارکت داشت که  مقاله‌نامه‌های این همایش‌ها پس از ویراستاری به کمک داوران بین‌المللی به چاپ رسیده است.

پژوهشگاه دانش های بنیادی به مناسبت درگذشت مرحوم کلانتری، یادنامه‌ای را به قلم دکتر علی عنایت، استاد دانشگاه گوتنبرگ سوئد منتشر کرده که این نوشته همراه با مطالب دیگری دربارهٔ ایرج کلانتری بعداً در مجلهٔ اخبار پژوهشگاه هم انتشار خواهد یافت:

«آشنايي و دوستي من با دكتر ايرج كلانتري سابقة سي و چند ساله دارد و بنابراين در اين متن بيشتر با نام كوچكش به او اشاره خواهم كرد. در بهار سال ۱۳۶۲ هردويِ ما در همايشي يك روزه كه با تمركز بر منطق رياضي در شعبة شيكاگوي دانشگاه ايلينوي برپا شده بود شركت كرده بوديم. من در آن موقع دانشجوي دورة دكتري منطق رياضي در شعبة مديسونِ دانشگاه ويسكانسين بودم ولي او شش سال پيش از آن ديدار مدرك دكتري اش را از دانشگاه كُرنل گرفته بود.

قبل از اين ملاقات، مقالات علمي او را ديده بودم و اسم ايراني او توجهم را جلب كرده بود. او تنها ايراني منطقدان معاصري بود كه ميشناختم و مشتاق ديدارش بودم. برداشت اولم از ملاقاتمان اين بود كه جدي و مبادي آداب و ديرجوش است و اين نكته كه ترجيح ميداد كه با هم به انگليسي
صحبت كنيم برايم عجيب بود. بعدها متوجه شدم كه در آن زمان من فقط شش سال بود كه از ايران دور بودم ولي او هفده سال بود كه ايران را ترك كرده و زندگي با همسر آمريكايي و در شهري كه درآن موقع شايد او تنها ايرانياش بود، جايي براي فارسي در زندگي روزمرة او باقي نمي گذاشت.

دوسال بعد كه در شُرُف اتمام پايان نامة دكتري ام بودم باز همديگر را در همايشي در دانشگاه نُتردام (درايالت اينديانا) ديديم. در آن ديدار وقتي متوجه شد كه به دنبال كار دانشگاهي هستم تشويقم كرد كه مدارك درخواست
كارم را به دانشگاه ايلينويِ غربي در شهر مكُمب كه او از سال ۱۳۵۷درآنجا مشغول به كار بود بفرستم و ديري نگذشت كه من هم در همان دانشگاه به عنوان استاديار مشغول به كار شدم و اينچنين بود كه
زمينة آشنايي عميقتر حرفه اي و شخصيِ ما با هم فراهم آمد.

دوران اقامت من درآن دانشگاه به دلايل شخصي – و نه حرفه اي- به من سخت گذشت و محدود به يك سال تحصيلي شد ولي اكنون كه به گذشته مي نگرم
سختيِ آن دوران به شيرينيِ آشنايي من با ايرج و تجاربي كه كسب كردم مي ارزيد.

برحسب اتّفاق در همين دوران بود كه فرصت ارزشمند آشنايي با دكتر غلامرضا خسروشاهي را يافتم كه چند روزي به مكُمب آمده بود تا با دوست ديرينة خود ايرج، كه از زمان تحصيل در دانشگاه كُرنل همديگر را مي شناختند، ديداري تازه كند.

در ديدارهايمان با دكتر خسروشاهي، گُل از گُلِ ايرج مي شكفت و به نحوي كه براي من تازگي داشت بشّاش و سرزنده ميشد.

هوشمندي، دقّت و وجدانِ كاريِ دكتر ايرج كلانتري، چه در تدريس و چه در تحقيق بر همكاران دانشگاهي او در مكُمب محرز شده بود. علاوه بر اين، مديري ورزيده و حواس جمع بود و ما جوانترها را در زمينه هاي مختلف به خوبي راهنمايي ميكرد.

در دوران مكُمب، جنبه هاي ايراني شخصيتش برايم آشكارتر شد،
مثل رابطة عميق و گسترده اش با خانوادة دور و نزديك، و علاقه اش به موسيقي سنّتي. ما ضمناً همديگر را در دوره هاي منظّم آخر هفته كه بيشتر در منزل او برگزار مي شد مي ديديم. آن موقع دخترش سارا خردسال بود و
پسرش ليو هنوز به دنيا نيامده بود.

در اين جلسات معمولاً حدود ده تا پانزده نفر از دانشگاهيان شركت ميكردند
و فرصتي بود كه از زمين و زمان صحبت كنيم. مثلاً گاهي بحث از رياضيات و منطق و علوم شروع ميشد و به فلسفه و علوم انساني و سياست و حقوق كشيده مي شد و بالاخره به ظرايف لُغَوي مي انجاميد.

در اين جلسات معمولاً ايرج پس از اينكه با دقّت و حوصله حرف ديگران را گوش كرده بود با مخلوطي از جد و طنز وارد گود مي شد و نظرات خود را مطرح مي كرد.

او مهارت چشمگيري در بستنِ سر و ته بحث داشت كه شيريني خاصي
به جلساتمان ميداد.

پس از ترك مكُمب متأسفانه تماسمان بسيار كم شد و فقط يكديگر را هر از چندي در كنفرانس هاي رياضي در آمريكا مي ديديم ولي اين روال در سال ۱۳۸۲ به يمنِ دعوت مركز تحقيقات (پژوهشگاه دانشهاي بنيادي) از ما براي شركت و كمك به برگزاري همايش بين المللي «منطق، جبر، و حساب»، جاي خود را به تماس هاي منظّم داد.

اين كنفرانس باعث شد كه ايرج پس از مدتهاي مديد به سرزمين مادري بازگردد و باخانواده و دوستان قديم همنشين و هم صحبت شود و علاوه بر اين، فرصت مغتنمِ آشنايي و همكاري او با نسل جديدي از دانشجويان و محققان ايراني در رشتة منطق رياضي فراهم شود.

دكتر خسروشاهي كه در آن زمان رياست پژوهشكدة رياضيات را به عهده داشت نقش كليدي در موفقيت همايش «منطق، جبر و حساب» و به ويژه در سفر ايرج به ايران ايفا كرد. ضمناً با تشويق و حمايت بي دريغِ او، ايرج و دكتر مجتبي منيري و من، مجموعة مقالاتي را كه در همايش ارائه شده بود جمع آوري و به كمك داوران بين المللي ويراستاري نموده و تهيه مي شود كه زير نظر انجمن منطق نمادين حاصل كار را درسريِ معروف «جزوه هاي منطق» در سال ۱۳۸۴ منتشر كرديم.

اين را هم اضافه مي كنم كه يكي از خاطرات شيرين سفر فوق الذّكر من و ايرج به ايران، بازديد مهمانان خارجيِ همايش از موزة چشم نوازِفرش بود.

من و ايرج هم كه با آن گروه به موزة فرش رفته بوديم وقتي به آنجا رسيديم فهميديم كه يكي از ما بايستي در ترجمة توضيحات مفصلِ راهنمايِ موزه در مورد فرشهاي مختلف به
انگليسي پيشقدم شويم و به پرسشهاي مهمانان خارجي پاسخ دهيم.

ايرج با علاقه و حوصله و دقتّي كه من در خود سراغ ندارم، اين مسئوليت را به عهده گرفت و با غرور و افتخاري كه در برقِ چشمانش ميدرخشيد، توصيفات هنري و تاريخي راهنمايِ موزه را مو به مو براي مهمانان خارجيمان ترجمه كرد و ضمناً با دانشي كه خود در مورد فرشِ ايراني داشت بر اين توضيحات افزود و خلاصه به نحوِ احسن از عهدة مهمان نوازي برآمد.

در سال ۱۳۸۶ پژوهشگاه دانش هاي بنيادي بار ديگر از من و ايرج براي شركت و كمك به برگزاري همايشِ بين المللي موفّق ديگري به ايران دعوت كرد. به بركت آن همايش توانستم او را در تهران ببينم و از هم صحبتي و همفكري با او بهره برم. اين همايش هم موفّق و پربار بود و اين بار ايرج و من مجموعة مقالات ارائه شده را با همكاري يكديگر و با كمك داوران بينالمللي، ويراستاري نموده و در شمارة ويژه اي از نشریه معتبر «مجلة منطق» ارائه كرديم كه در سال ۱۳۸۸به چاپ رسيد.

آخرين بار ايرج را در در زمستان سال ۱۳۸۷ ديدم كه براي شركت در همايش مشترك انجمن رياضي آمريكا و انجمن منطق نمادين به شهر واشنگتن آمده بود.

از حسن اتّفاق، برادرش دكتر بهمن كلانتري و دكتر مجتبي منيري هم در اين همايش شركت داشتند و اين به من و همسرم فرصت داد كه شبي افتخارِ ميزبانيِ برادرانِ كلانتري و دكتر منيري و همكار هلنديمان دكتر آلبرت فيِسر(كه يكي از مدعوين همايش «منطق، جبر و حساب» بود) را داشته باشيم.

در آن شب فراموش نشدني، به كمك غذاهاي لذيذ ايراني كه همسرم تهيه كرده بود و نغمه هاي دلنشين شهرام ناظري، بيشتر صحبتمان به دور ايران ميچرخيد و انگار نه انگار كه در پايتخت ايالات متّحده آمريكا هستيم.

ايرج كلانتري مردي خانواده دوست، دانشمندي فرهيخته، معلمي دلسوز و رفيقي شفيق بود. جايش هميشه خالي خواهد بود، ولي ياد شخصيت ارجمند و آثارعلمي ارزشمند او پايدار خواهد ماند.

علي عنايت»

انتهای پیام

مطالب مرتبط
نظر دهید

* نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند

سرخط خبرها